ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ترنم بهارم

نظرسنجي

  فهيمه جون مامان امين عزيز منو به يك نظرسنجي دعوت كرده ، ممنون دوست مهربونم ...    اگر ماهی از سال بودم... مهرماه، چون عاشق پائيزم بخصوص مهر ماه و آغاز برگ ريزان. اگر روزی از هفته بودم... پنجشنبه، چون فرداش تعطيله. اگر عدد بودم... 5 چون عدد خوش يمنيه . تاريخ ازدواجمون هم سه تا عدد 5 داشت . 15/5/85   اگر نوشیدنی بودم... چاي ، بخصوص اگه با خرما باشه. اگر ثواب بودم... كمك به كساني كه نيازمند هستن. اگر درخت بودم... سرو چون نماد استقامت و سرفرازی هستش. اگر میوه بودم... انگور چون ميوه بهشتي است . اگر گل بودم... گل رز. اگه آب و هوا بودم... ه...
29 خرداد 1392

جشن فارغ التحصيلي پيش دبستاني

      سلام ............ اومديم با يه عالمه خبر و عكس از جشن فارغ التحصیلی پيش دبستاني ترنم.     مسئول پيش دبستاني سالن هلال احمر رو براي برگزاري اين مراسم در نظر گرفته بود كه روز 31 ارديبهشت از ساعت ١٦:30 تا ٢٠ مراسم برگزار شد.  مجري برنامه عمو سامان بود. كه با گروهش كلي به برنامه شور و نشاط داده بود. بعد از قرآن و سرود ملي بچه‌ها شعر نازنين مريم و اي ايران رو همراه ارکستر ...
24 خرداد 1392
16453 0 22 ادامه مطلب

بازی وبلاگی

بازم به یک بازی وبلاگی دعوت شدیم از طرف مامان آمیتیس عزیز. بعضی از سوالهاش یه کم سخته ولی باعث شد یه کم دقیقتر به خودم نگاه کنم. دلم می‌خواد همه دوستای مهربون وبلاگیمون رو به این بازی دعوت کنم ولی چه میشه کرد قواعد بازی اینه که فقط سه نفر رو باید دعوت کنیم. منم از سه تا دوستای عزیزم برای این بازی دعوت می‌کنم. مامان یه فسقلی الهه مامان یسنای عزیز رویا مامان تارای عزیز البته هم دوستان یه جورایی به این بازی دعوتن و خوشحال می‌شم که اونا هم برای ما از این بازی در وبلاگشون بنویسن .       بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از دست دادن عزيزان که حتی با تصورش هم اشکم درم...
20 خرداد 1392

دلم تنگ شده....

سلام الان من این شکلیم. از دیروز که برای مراسم مکه یکی از فامیلهای بابایی به روستا رفتیم ، ترنمی مونده خونه عمه جون و کلی برای خودش خوش می‌گذونه. اولین باریه که برای مدت طولانی ازم دوره .  غروبی که خیلی دلم براش تنگ شده بود زنگ زدم و بهش می‌گم " دلم برات تنگ شده . تو چی؟؟" می‌گه " من دلم تنگ نشده."   می‌گم " چرا "  میگه " آخه خیلی بهم خوش می‌گذره. مامانی رفتم مزرعه لوبیا کاشتم. فکر کنم تا تو بیای لوبیاها در بیان." وقتی هم عمه بهش گفته بابات فردا میاد دنبالت ، برگشته گفته بگو خودش نیاد فقط دوچرخه‌مو برام بفرسته. خلاصه در حالی که به دختری خو...
12 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد